بهرغم همه مشکلات و آشفتگیهای موجود در جهان، پل جانسون، تاریخ نگار آمریکایی، نگاه خوشبینانهای به اوضاع دارد. از نظر وی در درسهایی که تاریخ به ما میدهد، چیزی وجود ندارد که ما را وا دار کند تا از پشت عینکهای سیاه به جهان و سرنوشت آن نگاه کنیم. دیدگاه جانسون در جهت عکس دیدگاه بدبینانه جان آزبرن قرار دارد که در نمایشنامه «با خشم به گذشته نگاه کن» بازتاب داده است. این نمایشنامه که پس از جنگ جهانی دوم و فجائع دردناک آن منتشر شد، اذهان عمومی را در لندن و جهان در دهه پنجاه قرن گذشته به خود مشغول کرد.
پل جانسون که با رضایت و خرسندی به گذشته و باامید و خوشبینی به آینده مینگیرد، میگوید: «مهمترین دست آورد قرن بیستم حاکمیت قانون بود و مهمترین دست آورد قرن بیست و یکم، باید حاکمیت قانون بینالمللی در جهان باشد».
اما بر خلاف گفته جانسون، حاکمیت قانون در قرن بیستم، شامل همه نظامها و کشورها نمیشد، بلکه کشورهای وجود داشت که قوانین در آنها مطابق به خواسته زمامداران ساخته میشد و در خدمت آنان قرار داشت. آنچه در این کشورها اجرا میشد، «قانون حاکمیت» بود نه «حاکمیت قانون». البته برخی از کشورها به مرحله دولت قانون رسیده بودند، اما نتوانستند به درجه بالاتری از آن که دولت حق و قانون است دست یابند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
این در حالی است که قانون بینالملل در قرن بیست و یکم تا به حال در انحصار قدرتهای بزرگ که اعضای دائمی شورای امنیت و دارای حق وتو هستند، قرار دارد. این قدرتهای بزرگ هرگاه بر سر مسألهای به توافق برسند، قانون بینالملل اجرا و فیصلههای سازمان ملل متحد بر کشور مخالف تطبیق میشود، اما زمانی که به سبب تصادم منافع، در میان آنها اختلاف پیدا شود، نه به حاکمیت قانون توجهی صورت میگیرد، نه فیصلههای سازمان ملل متحد اجرایی میشود و نه ملتی از ستم زمامدارانش نجات داده میشود، حتی اصل «مسئولیت حمایت» مصوبه سازمان ملل متحد هم به فراموشی سپرده میشود. به گفته تیموتی گارتن اش، استاد تاریخ دانشگاه آکسفورد، در واقع جهان «در زیر سایه نظامی قرار دارد که از چند جهت دچار بینظمی و ناهنجاری است».
زیرا مدیریت کشمکش میان آمریکا، روسیه و چین تا امروز با کمترین ضوابط صورت میگیرد. کسی هم نمیداند که آیا جنگ سرد جدید، مانند جنگ سرد آمریکا و اتحاد شوروی، دارای هنجارها و ضوابطی خواهد شد یا نه. این در حالی است که در این کشمکش در کنار نقشهای جهانی، نقشهای منطقهای چه در زیر سایه قدرتهای بزرگ و چه به گونه مستقل، نیز در حال افزایش است.
اما چنین به نظر میرسد که این سه قدرت بزرگ، میخواهند، همان سیاستی را در منطقه در پیش گیرند که ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری آمریکا و وزیر خارجهاش هنری کیسنجر در جنگ ویتنام اعمال کردند و به «دکترین نیکسون، شهرت یافت. خلاصه دکترین نیکسون این بود که بهجای اینکه سربازان خود را در جنگ تلف کنیم، به ویتنامیها کمک میکنیم تا آنها خودشان جنگ را به پیش برند. سیاست آمریکا، روسیه و چین هم امروز در خاورمیانه و تا حدی زیادی در خاور دور بر همین تئوری استوار است که عبارت است از «سیاست سازگاری با وضعیت موجود». هر یک از این قدرتها به این نظر است که ما باید خود را با رویدادهای منطقه وفق دهیم و برای حل آنها به جای این که مستقیما در آن درگیر شویم، به کشورهای متحد خود در منطقه کمک کنیم تا خودشان به حل مشکلاتشان بپردازند.
هریک از این قدرتها برای توجیه این سیاست دلیل و منطق خود را دارد؛ دلیل دولتهای آمریکا برای توجیه این سیاست، از زمان اوباما تا ترامپ و جو بایدن، این است که آمریکا باید برای کشمکش بزرگ با روسیه و چین فراغت داشته باشد. آمریکا به متحدان و دوستان خود در خاورمیانه میگوید: شما خود به مشکلاتی که پیشرو دارید، رسیدگی کنید و در یافتن راه حل آنها سعی ورزید، ما به شما کمک میکنیم، بدون آن که خود را با مشکلات مواجه کنیم و حل آنها را خود بر عهده گیریم، چنان که در گذشته این کار را انجام میدادیم. منطق چین این است که تقویت کشورهای منطقه و استفاده آنها از «پروژه راه ابریشم» و افزایش سرمایهگذاری در این کشورها، نقش کمک کننده چین را تقویت میکند و در نتیجه کشورهای منطقه را به حل مشکلات آنها توانا میسازد. منطق روسیه این است که نقش آن در جنگ سوریه سبب شد تا نقش جهانی خود را باز یابد و به یک قدرت خاورمیانهای مبدل شود، اکنون به اندازهای که توازن روابطش با کشورهای مطرح منطقه، یعنی ترکیه، ایران، اسرائیل، مصر و عربستان سعودی، ایجاب میکند، به کمک و همکاری منطقه میپردازد.
البته میدانیم که دکترین نیکسون در ویتنام به شکست انجامید و منجر به خروج مفتضحانه نیروهای آمریکایی از سایگون شد. به همین ترتیب سیاست سازگاری هم شانس زیادی برای موفقیت ندارد. این سیاست در خاوردور یک بازی خطرناک است؛ زیرا سبب هراس قدرتهای منطقهای میشود که بایست به کمک متحدانشان به رویارویی با مشکلات آنها بپردازند، چه ژاپن باشد، چه کره جنوبی و چه تایوان و هند. سیاست سازگاری در خاورمیانه، منجر به اختلافات و کشمکشهایی خواهد شد که بدون مداخله قدرتهای بزرگ حل شدنی نخواهد بود. زیرا از یک سو اعراب نخواهند پذیرفت که ایران، ترکیه و اسرائیل در صحنه عربی به بازی ادامه دهند، از سوی دیگر، رقابت تاریخی میان ایرانیها و ترکها که از زمان امپراتوری صفوی و سلطنت عثمانی تا امروز جریان دارد، تنها در سرزمین اعراب خواهد بود. افزون بر آن جنگ نیابتی ایران و اسرائیل، جز این که سبب ویرانی و بیثباتی در لبنان، سوریه و عراق باشد، هیچگاه به تغییر مثبتی در فلسطین نخواهد انجامید.
حال در نبود نظام جهانی جدید، سخن گفتن از نظام منطقهای جدید در خاورمیانه توهمی بیش نیست. کشورهای اروپایی برای اینکه به «توافق امنیت و همکاری اروپا» در کنفرانس هلسینکی دست یابند، تلاشهای زیادی انجام دادند و وقت درازی را سپری کردند. بعضیها برای حل مشکل خاورمیانه، از «هلسینکی خاورمیانه» سخن میگویند و پیشنهاد میکنند که کنفرانسی شبیه به کنفرانس هلسینکی در خاورمیانه برگزار شود، اما با توجه به اینکه خاورمیانه در شرایط و اوضاع کنونی، منطقهای است انباشته از سلاح و تروریسم و پر از اختلافات، کشمکشها، دشمنیها و کدروتها و وابسته به منافع قدرتهای بزرگ، پس چنین دعوتها، رویایی است شیرین، اما غیرعملی و دور از واقعیت.
© IndependentArabia